|
چهار شنبه 11 خرداد 1398برچسب:, :: 1:53 :: نويسنده : م-ه
الو سلام منزل خداست؟ اين منم مزاحمي که آشناست هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است ولي هنوز پشت خط در انتظار يک صداست شما که گفته ايد پاسخ سلام واجب است به ما که مي رسد ، حساب بنده هايتان جداست؟ ![]()
شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : م-ه
كاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها كمك كنم. مى خواستم یك جورى از سر خودم بازشان كنم كه چشمم به پاهاى كوچك آنها افتاد كه توى دمپایى هاى كهنه كوچكشان قرمز شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیركاكائوى گرم براتون درست كنم.» آنها را داخل آشپزخانه بردم و كنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم كنند. بعد یك فنجان شیركاكائو و كمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول كار خودم شدم. زیر چشمى دیدم كه دختر كوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه كرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین»؟! نگاهى به روكش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!» دختر كوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبكى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبكى اش به هم مى خوره.» آنها درحالى كه بسته هاى كاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت كردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یك شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن كوچك خانه مان را مرتب كردم. لكه هاى كوچك دمپایى را از كنار بخارى، پاك نكردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم كه هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم. ![]()
- هدف خداوند از آفرینش مردها چی بود؟ ![]()
چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, :: 1:17 :: نويسنده : م-ه
آن که پند پذیر نیست ، در حال افتادن در چاله سستی و زبونی است ![]()
دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : م-ه
توي يه پارک در سيدني استراليا دو مجسمه بودند يک زن و يک مرد. اين دو مجسمه سالهاي سال دقيقا روبهروي همديگر با فاصله کمي ايستاده بودند و توي چشماي هم نگاه ميکردند و لبخند ميزدند . ![]()
یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 20:34 :: نويسنده : م-ه
هر هزار سال يك بار فرشتهها قالی جهان را در هفت آسمان میتكانند، تا گرد و خاك هزار سالهاش بريزد و هر بار با خود میگويند: "اين نيست قالیای كه قرار بود انسان ببافد، اين فرش فاجعه است ..." با زمينه سرخ خون و حاشيههای كبود معصيت، با طرحهای گناه و نقش برجستههای ستم، فرشتهها گريه میكنند و قالی آدم را میتكانند و دوباره با اندوه بر زمين پهنش میكنند. رنگ در رنگ، گره در گره، نقش در نقش، قالی بزرگی است زندگی، كه تو میبافی و من میبافم، همه بافندهايم، میبافيم و نقش میزنيم، میبافيم و رج به رج بالا میبريم، میبافيم و میگسترانيم. دار اين جهان را خدا برپا كرد، و خدا بود كه فرمود: "ببافيد"، و آدم نخستين گره را بر پود قالی زندگی زد. و هر كه آمد، گرهای تازه زد و رنگی ريخت و طرحی بافت و چنين شد كه قالی آدمی رنگ رنگ شد، آميزهای از زيبایی و نازيبایی، سايه روشنی از گناه و صواب. گره تو هم تا ابد بر اين قالی خواهد ماند، طرح و نقشت نيز، و هزاران سال بعد، آدميان بر فرشی خواهند زيست كه گوشهای از آن را تو بافتهای. كاش گوشهای را كه سهم توست، زيباتر ببافی ![]()
یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 1:32 :: نويسنده : م-ه
دانشجويي پس از اينكه در درس منطق نمره نياورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چيزي در مورد موضوع اين درس مي دانيد؟
استاد جواب داد: بله حتما. در غير اينصورت نميتوانستم يك استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسيار خوب، من مايلم از شما يك سوال بپرسم ،اگر جواب صحيح داديد من نمره ام را قبول ميكنم در غير اينصورت از شما ميخواهم به من نمره كامل اين درس را بدهيد.
![]()
جمعه 3 تير 1390برچسب:, :: 3:30 :: نويسنده : م-ه
تنها کسی که با من درست رفتار میکند خیاطم است که هر بار که مرا میبیند، اندازههای جدیدم را میگیرد؛ بقیه به همان اندازه قبلی چسبیدهاند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم
![]()
پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, :: 16:39 :: نويسنده : م-ه
حقيقتي کوچک براي آناني که مي خواهند زندگي خود را 100% بسازند!!! اگر A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z برابر باشد با 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 (تلاش سخت) Hard work H+A+R+D+W+O+ R+K 8+1+18+4+23+ 15+18+11= 98% * (دانش) Knowledge K+N+O+W+L+E+ D+G+E 11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5=96% * (عشق) Love L+O+V+E 12+15+22+5=54% * خيلي از ما فکر ميکرديم اينها مهمترين باشند مگه نه؟!!! پس چه چيز 100% را ميسازد؟؟؟ ادامه مطلب ... ![]()
چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, :: 22:18 :: نويسنده : م-ه
امروز ظهر شیطان را دیدم ! نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت... گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند... ![]()
سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, :: 2:18 :: نويسنده : م-ه
دخترک از پدر بزرگش پرسید : - پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟ پدربزرگ پاسخ داد : درباره تو دخترم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی ! دخترک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید : - اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام !
پدر بزرگ گفت : بستگی داره چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی : صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد.
صفت دوم : باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود ( و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر) پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی.
صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری، مهم است.
صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است. و سر انجام پنجمین صفت مداد : همیشه اثری از خود به جا می گذارد. پس بدان هر کار در زندگی ات می کنی، ردی از تو به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنی، هشیار باشی و بدانی چه می کنی.
![]()
شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, :: 21:57 :: نويسنده : م-ه
روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. ![]()
جمعه 27 خرداد 1390برچسب:, :: 17:24 :: نويسنده : م-ه
در سال 1968 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یکی از شگفت انگیزترین مسابقات دو در جهان بود.دوی ماراتن در تمام المپیکها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدال های المپیک. این مسابقه به طور مستقیم در هر 5 قاره جهان پخش میشود. ادامه مطلب ... ![]()
سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 23:12 :: نويسنده : م-ه
راهروی بیمارستان – روز – داخلی
مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب. در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی “اتاق عمل”.
چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج می شود. مرد نفسش را در سینه حبس می کند. دکتر به سمت او می رود. مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند…
دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم… باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی… اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده…
با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.
با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.
دکتر: هه! شوخی کردم… زنت همون اولش مُرد
![]()
سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, :: 16:52 :: نويسنده : م-ه
تا به حال شده بخوای حرفی رو به کسی بگی اما به دلایلی نتونسته باشی.اونایی که این احساس رو تجربه کردن میدونن که چقدر سخته.به همین خاطر من تصمیم گرفتم که یه صفحه با عنوان درد دل درست کنم و از کسایی که حرف نگفته ای واسه کسی که خیلی دوستش دارن یا ازش ناراحتن قرار بدم.شاید یه ذره دلشون سبک بشه و یا یه روزی اون کسی که براش درد دل کردن اون حرفها رو بخونه.حرفهاتون رو توی نظرات بنویسید تنظیم و قرار دادنش تو وبلاگ با من ![]()
دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, :: 15:53 :: نويسنده : م-ه
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ... خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده. زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد. آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ... و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند. به بخش ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم. بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ... فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم. زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...! خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد. به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم. زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم... ![]()
یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:, :: 20:38 :: نويسنده : م-ه
![]() مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی ، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش میرفت. پیاده روی درازی بود ، تپه بلندی بود ، آفتاب تندی بود ، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان کرد و گفت : روز بخیر ، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است ؟
دروازهبان : روز به خیر ، اینجا بهشت است. مرد گفت : چه خوب که به بهشت رسیدیم ، خیلی تشنهایم. دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت : میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان میخواهد بنوشید. مزد گفت : اسب و سگم هم تشنهاند. نگهبان : واقعأ متأسفم . ورود حیوانات به بهشت ممنوع است. مرد خیلی ناامید شد اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند ، به مزرعهای رسیدند. راه ورود به این مزرعه ، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد. غریبه ای در زیر سایه درختها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود ، احتمالأ خوابیده بود.
مرد گفت : روز بخیر ! غریبه با سرش جواب داد. مرد گفت : ما خیلی تشنهایم . من ، اسبم و سگم. غریبه به جایی اشاره کرد و گفت : میان آن سنگها چشمهای است ، هرقدر که میخواهید بنوشید. مرد ، اسب و سگ به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند. سپس از غریبه تشکر کرد. غریبه گفت : هر وقت که دوست داشتید ، میتوانید برگردید. مرد پرسید : فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست ؟ غریبه جواب داد : بهشت !!! مرد گفت : بهشت ؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است !؟! غریبه گفت : آنجا بهشت نیست ، دوزخ است. مرد حیران ماند : باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند ! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود ! غریبه گفت : کاملأ برعکس ؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند ، همانجا میمانند !!! ![]()
شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, :: 16:14 :: نويسنده : م-ه
![]() برو اما نمی دانی چها با من نکردی دوست ولی باور ندارم آنچه را با من تو کردی دوست میان ماندن ورفتن چه شد که رفتنی گشتی مراعات دل بیچاره ما را نکردی دوست جوانی و هزاران آرزو که در سر ما بود همه بر باد دادی این نباشد رسم مردی دوست اگر چه قصه ما صحبت امروز و فردا نیست ولی باور ندارم اینچنین با ما بگردی دوست سیاهی بر سر بخت بلندم سایه افکنده منم همدرد صد درد و تویی بی هیچ دردی دوست کجای این جهانی هر کجا هستی بلا دورت چنان رفتی که هر جایی ندیدم از تو گردی دوست
![]()
جمعه 20 خرداد 1390برچسب:, :: 20:44 :: نويسنده : م-ه
مردي در جهنم بود كه فرشته اي براي كمك به او آمد و گفت من تو را نجات مي دهم براي اينكه تو روزي كاري نيك انجام داده اي فكر كن ببين آن را به خاطر مي آوري يا نه؟ او فكر كرد و به يادش آمد كه روزي در راهي كه مي رفت عنكبوتي را ديد اما براي آنكه او را له نكند راهش را كج كرد و از سمت ديگري عبور كرد. فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنكبوتي پايين آمد و فرشته گفت تار عنكبوت را بگير و بالا برو تا به بهشت بروي. مرد تار عنكبوت را گرفت در همين هنگام جهنميان ديگر هم كه فرصتي براي نجات خود يافتند به سمت تار عنكبوت دست دراز كردند تا بالا بروند اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنكبوت پاره شود و خود بيفتد. كه ناگهان تار عنكبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد فرشته با ناراحتي گفت تو تنها راه نجاتي را كه داشتي با فكر كردن به خود و فراموش كردن ديگران از دست دادي. ديگر راه نجاتي براي تو نيست و بعد فرشته ناپديد شد ![]()
جمعه 20 خرداد 1390برچسب:, :: 2:38 :: نويسنده : م-ه
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم".
![]()
جمعه 20 خرداد 1390برچسب:, :: 2:25 :: نويسنده : م-ه
سلام ببخشید که یه مدت نبودم حتما میپرسید ماجرای این عکس چیه؟ اینو بعدا میگم اما از دوستای مهربونم میخوام احساس و نظری رو که با دیدن این عکس پیدا میکنن بهم بگن منتظر جوابهای قشنگتون هستم ![]()
چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:, :: 15:40 :: نويسنده : م-ه
در طول نبردی مهم و سرنوشت ساز ژنرالی ژاپنی تصمیم گرفت با وجود سربازان بسیار زیادش حمله کند. مطمئن بود که پیروز می شوند اما سربازانش تردید داشتندو دودل بودند. ![]()
یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, :: 16:38 :: نويسنده : م-ه
اگه تو رابطه با دخترها مشکل دارید و نمیدونید که دوست دخترتون چه چیزی رو دوست داره و شما هم نمیدونید که با یه خانم باید چه جوری برخورد کنید مطلب زیر رو حتما مطالعه کنید
ادامه مطلب ... ![]()
یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, :: 16:32 :: نويسنده : م-ه
بيانيه مشهور فرويد پيرامون اين مطلب که "آناتومي جزء سرنوشت و تقدير افراد محسوب مي شود" (به اين معنا که خصوصيات اصلي و ذاتي ما با توجه به جنسيتمان معين مي گردند) مورد بحث بسياري از دانشمندان است. همانطور که مي دانيد برخي از افکار و احسسات خاص وجود دارند که تنها مربوط به يکي از جنسيت ها ميشوند و با جنس ديگر هيچ گونه سازگاري ندارد. البته نبايد فراموش کنيم که در هر دو جنس خصوصيات زنانه و مردانه به طور مشترک وجود دارد. اين روزها به نظر مي رسد که مرزهاي ميان تفاوت هاي احساسي ميان خانم ها و آقايون در حال ناپديد شدن ميباشد. با توجه به اين حقيقت که خانم ها هر روزه از نظر اقتصادي استقلال بيشتري را پيدا مي کنند، وجهه مردانه خانم ها بيشتر آشکار مي شود و بالطبع آقايون نيز در پي رسيدن به خصوصيات زنانه خود هستند. برای خواندن این مطلب به ادامه مطلب مراجعه کنید ادامه مطلب ... ![]() ![]() |