دخترونه
حرفهای خودمونی
درباره وبلاگ


مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما غافل از انکه خدا هست در اندیشه ما

پيوندها
قلب طلایی

تک داستان آموزنده
خرقه
عشق
شب مهتابی
دخترانه
دست نوشته های من
چپ دست
ابی دل
چیه....چیزی شده
دنیای خبر
bia 2
چمنزار بی پایان
تفریح و سرگرمی
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه
همسریابی
درگاه پرداخت اینترنتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دخترونه و آدرس hiba.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 38
بازدید ماه : 170
بازدید کل : 84123
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 72
تعداد آنلاین : 1

موضوعات
درد دل

نويسندگان
م-ه

آرشيو وبلاگ
تير 1390
خرداد 1390


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : م-ه

 

 

 

 

 

 

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر كوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى كهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرك پرسید:«ببخشین خانم! شما كاغذ باطله دارین»

 

 

 كاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها كمك كنم. مى خواستم یك جورى از سر خودم بازشان كنم كه چشمم به پاهاى كوچك آنها افتاد كه توى دمپایى هاى كهنه كوچكشان قرمز شده بود.

 

 گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیركاكائوى گرم براتون درست كنم.»

 

 آنها را داخل آشپزخانه بردم و كنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم كنند. بعد یك فنجان شیركاكائو و كمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول كار خودم شدم. زیر چشمى دیدم كه دختر كوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه كرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین»؟!

 

 نگاهى به روكش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!»

 

 دختر كوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبكى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبكى اش به هم مى خوره.»

 

 آنها درحالى كه بسته هاى كاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت كردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یك شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن كوچك خانه مان را مرتب كردم.

 

 لكه هاى كوچك دمپایى را از كنار بخارى، پاك نكردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم كه هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

 

 
پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:مرد,زن,عشق,هوس, :: 20:50 :: نويسنده : م-ه

 

- هدف خداوند از آفرینش مردها چی بود؟

1. هدف خاصی نبود
2. گل اضافی بود
3. نسخه آزمایشی بود
4. اصلا کار خدا نبود




2 - چرا خدا مردها را از روی زمین برنمی دارد؟

1. از نظر خدا مردها وجود خارجی ندارند
2. مگه ما روی زمین مرد هم داریم
3. وجود اینگونه از درندگان برای موازنه جمعیت روی زمین ضروری به نظر میرسد
4. حالا چه عجله ایه؟




3 - اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟

1. چیز خاصی نمی آفرید
2. پیراشکی
3. خروس دریایی
4.فضای خالی




4. اگر جمعیت مردها منقرض شود چه می شود؟


1. مگه قراره اتفاقی بیافته
2. خار شتر کویر لوت که آفت نداره
3. اکوسیستم به شرایط بدون انگل برمی گردد
4. یه هیولا کمتر دنیا قشنگتر




5 - چه وقت مردها عاشق می شوند؟

1. چه وقت مردها عاشق نمی شوند!
2. هر وقت مامانشون بگه
3. چون یکدفعه می شوند خودشان هم نمی دانند که کی می شوند
4. یک روز از همین روزا !




6 - مردها چه وقت عشق قبلی خود را فراموش می کنند؟

1. در همون وقتی که عشق جدید خود را کشف می کنند
2. جدید و قدیم نداره فقط بازیگر نقش زن عوض میشه. (قانون 4 نیوتن)
3. بستگی تام و تمام به میزان تست استرون دارد.
4. رابطه مستقیم با نظر مادر بزرگ کودک فهیم دارد.




7 - مردها در مقوله ایجاد یک رابطه عشقی جدید در حکم چه چیزی هستند؟

1. فنر با ثابت بالا
2. پارچه استرژ
3. یک نوع ماده الاستیک با ساختار ناشناخته
4. کش تیرو کمان




8 - مردها معمولا هر چند مدت یکبار عاشق می شوند؟

1. هر شب
2. هر وقت که خدا بخواد
3. هر وقت تست استرون بگه
4. سیکل تایم خاصی ندارند




9 - مردها وقتی تصمیم به ازدواج می گیرند چه کار می کنن؟

1. اون موقع نمی تونن کار خاصی بکنن!
2. تمام تلاششون رو می کنن که بتونن يه کاری بکنن!
3. به مامانشون می گن که 1 کاری بکنه چون دیگه وقتشه که اونا رسما خیلی کارا بکنن!
4. می رن کلاس آمادگی جسمانی!!




10 - وقتی مردها تصمیم می گیرن ازدواج کنن چی می گن؟

1. چیزی نمی گن چون وقت عمله
2. وقت نمی کنن چیزی بگن
3. اولش چیزی برا گفتن ندارن ولی بعد که خرشون از پل گذشت نطقشون باز میشه
4. در این برهه از تاریخ طبیعی هیچ کس نمی فهمه که اونا چی می گن



11 - مردها چطور زن زندگی شون رو می گیرن؟

1. با دست
2. با تور
3. با چنگول
4. با زبون




12 - معیار مردها برای انتخاب همسر چیه؟

1. هر که پیش آمد خوش آمد
2. به روش جستوجوی ترتیبی در لیست سیاه
3. ده بیست سی چهل
4. به قول مادر بزرگ پسر بچه نفهم دختر مثل پارچه می مونه هر روز يه مدل بهترش میاد وایمیستن بهترش بیاد

 

 
چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, :: 1:17 :: نويسنده : م-ه

 

آن که پند پذیر نیست ، در حال  افتادن در چاله سستی و زبونی است

 
دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : م-ه

توي يه پارک در سيدني استراليا دو مجسمه بودند يک زن و يک مرد. اين دو مجسمه سالهاي سال دقيقا روبه‌روي همديگر با فاصله کمي ايستاده بودند و توي چشماي هم نگاه ميکردند و لبخند ميزدند .
يه روز صبح خيلي زود يه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ايستاد و گفت:" از آن جهت که شما مجسمه‌هاي خوب و مفيدي بوديد و به مردم شادي بخشيده‌ايد، من بزرگترين آرزوي شما را که همانا زندگي کردن و زنده بودن مانند انسانهاست براي شما بر آورده ميکنم . شما 30 دقيقه فرصت داريد تا هر کاري که مايل هستيد انجام بدهيد." و با تموم شدن جمله‌اش دو تا مجسمه رو تبديل به انسان واقعي کرد: يک زن و يک مرد .
دو مجسمه به هم لبخندي زدند و به سمت درختاني و بوته‌هايي که در نزديکي اونا بود دويدند در حالي که تعدادي کبوتر پشت اون درختها بودند، پشت بوته‌ها رفتند. فرشته هر گاه صداي خنده‌هاي اون مجسمه‌ها رو ميشنيد لبخندي از روي رضايت ميزد. بوته‌ها آروم حرکت ميکردند و خم و راست ميشدند و صداي شکسته شدن شاخه‌هاي کوچيک به گوش ميرسيد . بعد از 15 دقيقه مجسمه‌ها از پشت بوته‌ها بيرون اومدند در حاليکه نگاههاشون نشون ميداد کاملا راضي شدن و به مراد دلشون رسيدن .
فرشته که گيج شده بود به ساعتش يه نگاهي کرد و از مجسمه‌ها پرسيد:" شما هنوز 15 دقيقه از وقتتون باقي مونده، دوست نداريد ادامه بدهيد؟" مجسمه مرد با نگاه شيطنت‌آميزي به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:" ميخواي يه بار ديگه اين کار رو انجام بديم؟" مجسمه زن با لبخندي جواب داد:" باشه. ولي اين بار تو کبوتر رو نگه دار و من ميرينم روي سرش ."
نکته اخلاقي: بنگريد که تلافي کردن تا چه حد در زندگي اين نوع دو پا اثر گذار است که تا همچنان حرکتي پيش ميروند. پس دوستای عزیزم هيچگاه عملي مرتکب نشويد که شخصي را به تلافي بر انگيزاند چرا که ممکن ميباشد که روزي روي سرتان ........... !

 
یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 20:34 :: نويسنده : م-ه

                   

 

هر هزار سال‌ يك‌ بار فرشته‌ها قالی‌ جهان‌ را در هفت‌ آسمان‌ می‌تكانند، تا گرد و خاك‌ هزار ساله‌اش‌ بريزد و هر بار با خود می‌گويند: "اين‌ نيست‌ قالی‌ای‌ كه‌ قرار بود انسان‌ ببافد، اين‌ فرش‌ فاجعه‌ است ..."

با زمينه‌ سرخ‌ خون‌ و حاشيه‌های‌ كبود معصيت، با طرح‌های‌ گناه‌ و نقش‌ برجسته‌های‌ ستم،

فرشته‌ها گريه‌ می‌كنند و قالی‌ آدم‌ را می‌تكانند و دوباره‌ با اندوه‌ بر زمين‌ پهنش‌ می‌كنند.

رنگ‌ در رنگ، گره‌ در گره، نقش‌ در نقش، قالی‌ بزرگی‌ است‌ زندگی،‌ كه‌ تو می‌بافی‌ و من‌ می‌بافم‌، همه‌ بافنده‌ايم، می‌بافيم‌ و نقش‌ می‌زنيم، می‌بافيم‌ و رج‌ به‌ رج‌ بالا می‌بريم، می‌بافيم‌ و می‌گسترانيم.

دار اين‌ جهان‌ را خدا برپا كرد، و خدا بود كه‌ فرمود: "ببافيد"، و آدم‌ نخستين‌ گره‌ را بر پود قالی زندگی‌ زد.

و هر كه‌ آمد، گره‌ای‌ تازه‌ زد و رنگی‌ ريخت‌ و طرحی‌ بافت و چنين‌ شد كه‌ قالی‌ آدمی‌ رنگ‌ رنگ‌ شد، آميزه‌ای‌ از زيبایی و نازيبایی، سايه‌ روشنی‌ از گناه‌ و صواب.

گره‌ تو هم تا ابد بر اين‌ قالی‌ خواهد ماند، طرح‌ و نقشت‌ نيز، و هزاران سال‌ بعد، آدميان‌ بر فرشی‌ خواهند زيست‌ كه‌ گوشه‌ای‌ از آن‌ را تو بافته‌ای.

كاش‌ گوشه‌ای‌ را كه‌ سهم‌ توست، زيباتر ببافی

 
یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 1:32 :: نويسنده : م-ه
 

 

 

دانشجويي پس از اينكه در درس منطق نمره نياورد به ‏استادش گفت: قربان، شما واقعا چيزي در مورد موضوع اين درس مي دانيد؟
استاد جواب ‏داد: بله حتما. در غير اينصورت نميتوانستم يك استاد باشم.

 دانشجو ادامه داد: بسيار ‏خوب، من مايلم از شما يك سوال بپرسم ،اگر جواب صحيح داديد من نمره ام را قبول ميكنم ‏در غير اينصورت از شما ميخواهم به من نمره كامل اين درس را بدهيد.


‏استاد قبول ‏كرد و دانشجو پرسيد: آن چيست كه قانوني است ولي منطقي نيست، منطقي است ولي قانوني ‏نيست و نه قانوني است و نه منطقي؟


استاد پس از تاملي طولاني نتوانست جواب بدهد و ‏مجبور شد نمره كامل درس را به آن دانشجو بدهد.


‏بعد از مدتي استاد با بهترين ‏شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسيد. و شاگردش بلافاصله جواب داد:
‏قربان شما 63 ‏سال داريد و با يك خانم 35 ساله ازدواج كرديد كه البته قانوني است ولي منطقي ‏نيست.


‏همسر شما يك معشوقه 25 ساله دارد كه منطقي است ولي قانوني نيست.واين ‏حقيقت كه شما به معشوقه همسرتان نمره كامل داديد در صورتيكه بايد آن درس را رد ميشد ‏نه قانوني است و نه منطقي.

 

 
جمعه 3 تير 1390برچسب:, :: 3:30 :: نويسنده : م-ه

 

 

تنها کسی که با من درست رفتار می‌کند خیاطم است که هر بار که مرا می‌بیند، اندازه‌های جدیدم را می‌گیرد؛ بقیه به همان

اندازه قبلی چسبیده‌اند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم

 

 

 
پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:, :: 16:39 :: نويسنده : م-ه

حقيقتي کوچک براي آناني که مي خواهند زندگي خود را 100% بسازند!!!

 

اگر

A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z

برابر باشد با

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

 

(تلاش سخت) Hard work

 

H+A+R+D+W+O+ R+K

 

8+1+18+4+23+ 15+18+11= 98%

 

*

(دانش) Knowledge

 

K+N+O+W+L+E+ D+G+E

 

11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5=96%

 

*

(عشق) Love

 

L+O+V+E

 

12+15+22+5=54%

 

*

خيلي از ما فکر ميکرديم اينها مهمترين باشند مگه نه؟!!!

پس چه چيز 100% را ميسازد؟؟؟

 



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, :: 22:18 :: نويسنده : م-ه

امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت...

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...
شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!
گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟
گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت:
آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر شیاطینی ...!